دیروز اومدم دیدمت
خوب بود و آروم ، سکوتی پر از حرف ، طفره رفتن های مهندسی شده! از هر دری و هیچ دری سخن گفتیم
و کاش نمیپرسیدم با کی رفتی سفر
و چقدر حالم بده و هر لحظه بدتر میشه!!!!
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 44
دست خودمه که حالم خوب باشه یا بد
و هیچ کسی مقصر نیست جز خودم، برای حال و احوالی که الان دارم
واسه حرفهایی که نزدم
واسه سکوتی که همیشه عذابم داد ولی نشکوندمش
واسه تنهایی که خودم خواستم باشه و هر روز قوی تر و عمیق ترش کردم...
این نیز بگذرد
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 76
هر چی که میگذره لجوج تر میشم
و این یعنی دارم زندگی رو برای خودم و اطرافیان سخت تر میکنم! آدم عاقل مگه با خودش لج میکنه؟؟؟
تهش به کجا میخوام برسم؟
وفتی نیستی انگاری بیشتر قدرت رو میدونم بیشتر یادت میفتم!
یعنی دلم تنگ شده؟؟؟
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 51
بعد از مدتی دوباره اومدم اینجا
که بنویسم
ولی نمیدونم از چی میخوام بنویسم و واسه چی باید بنویسم!
این روزها خیلی خیلی بیشتر از قبل سرم شلوغه و بیشتر وقتم رو دارم با کار کردن پر میکنم و عملا هیچ وقتی نمیمونه که بخوام به چیز دیگه ای فکر کنم
فقط میدونم که یه چیزی رو گم کردم
و نمیتونم پیداش کنم
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 59
صبح ها یکمی دیرتر میام ، توانی نمونده برام که مثل سالهای قبل زود از خواب بیدار بشم و پر انرژی بیام بیرون از خونه
این مدت خیلی فرصتی نداشتم که فکر کنم چی میخوام از خودم ، فقط یاد گرفتم خودم رو با بیشتر کار کردن سرگرم کنم تا فراموش کنم که راه اصلی چی بوده!
باید تغییر رو شروع کنم
اول از خودم باید شروع کنم....
شاید اون کافه ای که نزدیک به دوسال هر روز صبح از جلوش رد میشم و تازه امروز برای اولین بار دیدمش و بهش توجه کردم یه نشونه باشه....
هفته جدید...برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 90
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 58
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 56
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 58
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 91
برچسب : نویسنده : adamiyat1 بازدید : 86